مرد جوانی که می خواست راه معنویت را طی کند به سراغ استاد رفت.
استاد خردمند گفت:
تا یک سال به هر کسی که به تو حمله کند و دشنام دهد پولی بده.
تا دوازده ماه هر کسی به جوان حمله می کرد جوان به او پولی می داد.
آخر سال باز به سراغ استاد رفت تا گام بعد را بیاموزد.
استاد گفت: به شهر برو و برایم غذا بخر.
همین که مرد رفت استاد خود را به لباس یک گدا در آورد
و از راه میانبر کنار دروازه شهر رفت.
وقتی مرد جوان رسید، استاد شروع کرد به توهین کردن به او.
جوان به گدا گفت: عالی است!
یک سال مجبور بودم به هر کسی که به من توهین می کرد پول بدهم
اما حالا می توانم مجانی فحش بشنوم، بدون آنکه پشیزی خرج کنم.
استاد وقتی صحبت جوان را شنید رو نشان داده و گفت:
برای گام بعدی آماده ای چون یاد گرفتی به روی مشکلات بخندی!
داوینچی می گوید:
مشکلات نمی تواند مرا شکست دهند،
هر مشکلی در برابر تصمیم قاطع من تسلیم می شود.